12_2

ساخت وبلاگ

امکانات وب

خواستم پامو ببارم اينطرفتر تا ديگه حسابي مطمئن بشم كه به پاهاي اون خانم  برخورد نميكنه  اما با يه واكنش عجيب از طرف پام پيش امد پام رو خواستم بيارمش اينورتر شروع كرد به لرزش و با خودم گفتم الان هستش كه آبروم بره پس بزار جاي خودش بمونه  پام وحشي شده بود ..... داشتم با خودم كلنجار ميرفتم كه تو چه مخمصه اي گير افتادم و اميدوار بودم از اين نامنظمى كنترل بدنم دربيام و اعضاي بدنم بطور عادي كار كنن كه خانم كناريم نفس عميقي  كشيد و خودشو رو صندلي جمع و جور كرد احساس كردم اونم تقريبا اينجور حالتي بهش دست  داده بود  متوجه هم بودم كه داره اينور اونور نگاه ميكنه كه نكنه همه دارن او رو نگاه ميكنن ...   اي كاش ميشه ازش پرسيد توم  اينجوري شدي كه من شدم ...... تلفنم زنگ خورد براي اينكه جواب بدم از درمانگاه بيرون زدم و بر نگشتم كه صورت اون خانمو ببينم مطمئن شم كه واقعا اونم همچين حسي داشته ،........................ قصد دارم اين حس دوست دختر داشتن رو كه در من هست رو وادار كنم به نوشتن  و از اين ببعد حرفهايي كه اين حس ميتونه بزنه رو بنويسم شايد بتونم راه حل رو از زبان خودش بشنوم

+ نوشته شده در  دوشنبه هفدهم اسفند ۱۳۹۴ساعت 22:20  توسط مرد متاهل  | 
اون رو سكه من...
ما را در سایت اون رو سكه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dordashtmana بازدید : 24 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 15:23