اون رو سكه من

وقت تلف کردنه اگه حقیقتو بازگو نکنم ...

میاد ذهنم مواد بزنم زمان و مکانو قاطی کنم ...

جای دنج به چه میگن ؟ بجایی میگن افکار دست از سرت بردارن و یه مدتی هیچ موضوعی نباشه بهش فکر کنی مثلا سواحل تفریحی کنار دریا مثلا به جزیره وسط دریا عین رابینسون کرزوئه

اون رو سكه من...

امیداورم دوباره بتونم توضیح بدم چرا بعد از چند سال دوباره به وبلاگ برگشتم

در حال حاضر زندگیم تکراریه و بنظرم دارم بشدت کنترلش میکنم ..

سعی میکنم دوباره خودمو بالا بکشم‌ اما هرچی تلاش میکنم نمیشه ... واقعا نمیدونم چرا ... چرا ... ؟

اون رو سكه من...

یعنی فقط امکان داره دوباره منو بشناسه ... کافیه فقط منو یادش بیاره ... به خودم قول میدم هرچی بخواد براش فراهم کنم ..... لعنت به این آلزایمر ... لعنت به ماشین ... لعنت به تصادف .... لعنت .... خسته شدم از بس که ذهنم‌ داره بد میگه .... واقعا از بس ناراحتم دلم یه جای دنج میخواد ...

اون رو سكه من...

یعنی چه ... چرا ... این چه اصراریه تو بد بودن .... باید راه بیفتم ... باید بگم ... اگه نگم بعدا همش ناراحتم‌ که چرا تو این زمان اینکارو نکردم ... خارج از اینکه اینجوری دارم راحت حرف میزنم اگه منو بشناسه چی ؟ ... چطور بگم که زیرآبی رفتم و لوش دادم ... خیلی سخته ... امکان داره این قسمت حافظه اش فراموشی نگرفته باشه ...

اون رو سكه من...

امروز بازم اين حس دوست دختر داشتن لعنتي در من زياد شده و بازم مثل هميشه  بايد ذهنمو از افكاري ديگه پر كنم     ..........................          متنفرم از اجبار و زور ... همه من رو آدم امين و متديني ميدونن و واقعا هم سعي ميكنم هميشه اينجوري باشم كه هستم از دروغ بينهايت متنفرم .....اينارو گفتم كه باورت بشه كه حسم دوست داشتنه نه شهوت....در ضمن دوست داشتن از پاكي و روشنايي مياد اما شهوت زاده تاريكي و شر هست ....شهوت رو ميشه كنترل كرد كه تا حدودي تو اينكار موفق بودم اما دوست داشتنمو كنترل كنم ... بنظرم دوست داشتن يه حس خوبه و اين باعث شده حس دوست دختر داشتن در من ريشه كنه .....اين شهوت نيست  اون رو سكه من...ادامه مطلب

 بنظرم آدما دو دسته هستن اونايكه دليل گرا هستن  كه من از اونام و و دسته دوم  فلسفي گراها هستن كه اگه اتفاقي بيفته دليل گراها ميگن بخاطر فلان دليل بوده ولي فلسفي گراها ميگن يه نيروي نامريي پشت اين ماجرا  بوده ....؛ اينكه حسي در من هست كه بهم ميگه دوست دختر ميخوام از سم سيانور برام بدتره ،،،،، يه سوال و اين حس از چه جايي داره سرچشمه ميگيره بايد تلاش كنم و به اون برسم اين حس تو تمام بدنم هست و با دوس اون رو سكه من...ادامه مطلب

امروز دست پسرم تو دستم بود و يه لحظه  فكر اينكه كاش دوست دختر داشتم آمد تو ذهنم برا اينكه اين فكر از ذهنم بپره شروع كردم با پسرم حرف زدن خلاصه با يه بدبختي اين فكرو از بين بردم بعدش با خودم فكر كردم اگه من واقعا آدم گناهكاري بودم و خودم به دوست دختر داشتن فكر ميكردم و نه اينكه ناخودآگاه فكرش بياد تو ذهنم و  مثلا پسرم ميتونست افكار منو ببينه و ميديد كه تو فكر من چي ميگذره چه جوابي ميتونستم بهش بدم اون رو سكه من...ادامه مطلب

سعيم اينه كه واقعيت را بنويسم و اين موضوع كه هست  با زنم نميشه در ميان بزارم فكرشو كه ميكنم اصلا غيرمحاله بشه بيانش كرد مشكلي به مشكلاتم اضافه ميشه وزندگي بينهايت آروم وخوشبختيم دارم وخيليم بهم عشق ميورزيم  و محبت زنم و پسرم به منه كه باعث شده كه اين حس دوست دختر داشتنو تو خودم از بين ببرم من مث يه آدم سيگاري كه هرروز سيگار ميكشه ميمونم كه نميخواد سيگار بكشه ولي وسوسه كشيدنش اونو رها نميكنه .....آ اون رو سكه من...ادامه مطلب

قصد دارم تو چند روز آينده برم جاهايي كه دختر زياد هست برا اينيكه بفهمم كه اين چه حسيه كه در من هست كه دوست دارم دختري دوستم باشه با وجوديم كه ازاين حس خوشم نمياد ....... مثلا برم سالن ورزشي دخترانه يا..... يا .... درمانگاههاي تامين اجتماعي چون معمولا اينجور جاهايي  دختر زياد هست  شايد به گفته يونگ نيروي زنانگي (آنيموس)در من خيلي زياد شده  ويا شايد از زيادي نيروي مردانگي (آنا) هستش كه ت اين حس در م اون رو سكه من...ادامه مطلب

امروز كه از قبل برنامه ريزي كرده بودم  سر كارم نرفتم اونم بخاطر اينكه بفهمم اين حس دوست دختر داشتن كه در من هست از چي ناشي  شده .....ساعت نه و نيم صبح تا ساعت دوازده رفتم يه درمانگاه تامين اجتماعي  كه اونور شهر بودشنبه بودو خيلي شلوغ   روي همه صندليها نشسته بودن خيليم آدم ايستاده  اول بايد دفترچه رو تحويل پذيرش ميدادن و مينشستن رو صندلي تا از بلندگو اسمشونو صدا بزنه اونوقت برن تو صف انتظار مطب دكت اون رو سكه من...ادامه مطلب